با هیچ دوست دست به پیمان نمی دهی
با هیچ دوست دست به پیمان نمی دهی
با هیچ دوست دست به پیمان نمی دهی
با هیچ دوست دست به پیمان نمی دهی
با هیچ دوست دست به پیمان نمی دهی
با هیچ دوست دست به پیمان نمی دهی
کار شکستگان را سامان نمی دهی
کار شکستگان را سامان نمی دهی
کار شکستگان را سامان نمی دهی
کار شکستگان را سامان نمی دهی
کار شکستگان را سامان نمی دهی
کار شکستگان را سامان نمی دهی
آنجا که زخم کردی مرهم نمی کنی
آنجا که زخم کردی مرهم نمی کنی
آنجا که زخم کردی مرهم نمی کنی
آنجا که زخم کردی مرهم نمی کنی
آنجا که زخم کردی مرهم نمی کنی
آنجا که زخم کردی مرهم نمی کنی
آنجا که درد دادی درمان نمی دهی
آنجا که درد دادی درمان نمی دهی
آنجا که درد دادی درمان نمی دهی
آنجا که درد دادی درمان نمی دهی
آنجا که درد دادی درمان نمی دهی
آنجا که درد دادی درمان نمی دهی
هم چون فلک که بر سر خوان قبول ورد
هم چون فلک که بر سر خوان قبول ورد
هم چون فلک که بر سر خوان قبول ورد
هم چون فلک که بر سر خوان قبول ورد
هم چون فلک که بر سر خوان قبول ورد
هم چون فلک که بر سر خوان قبول ورد
آن را همی که تره دهی نان نمی دهی
آن را همی که تره دهی نان نمی دهی
آن را همی که تره دهی نان نمی دهی
آن را همی که تره دهی نان نمی دهی
آن را همی که تره دهی نان نمی دهی
آن را همی که تره دهی نان نمی دهی
آسان همی بری ز حریفان خویش دل
آسان همی بری ز حریفان خویش دل
آسان همی بری ز حریفان خویش دل
آسان همی بری ز حریفان خویش دل
آسان همی بری ز حریفان خویش دل
آسان همی بری ز حریفان خویش دل
چون قرعه بر تو افتد آسان نمی دهی
چون قرعه بر تو افتد آسان نمی دهی
چون قرعه بر تو افتد آسان نمی دهی
چون قرعه بر تو افتد آسان نمی دهی
چون قرعه بر تو افتد آسان نمی دهی
چون قرعه بر تو افتد آسان نمی دهی
ارزان ستانی آنچه دهم در بهای بوس
ارزان ستانی آنچه دهم در بهای بوس
ارزان ستانی آنچه دهم در بهای بوس
ارزان ستانی آنچه دهم در بهای بوس
ارزان ستانی آنچه دهم در بهای بوس
ارزان ستانی آنچه دهم در بهای بوس
پس بوسه از چه معنی ارزان نمی دهی
پس بوسه از چه معنی ارزان نمی دهی
پس بوسه از چه معنی ارزان نمی دهی
پس بوسه از چه معنی ارزان نمی دهی
پس بوسه از چه معنی ارزان نمی دهی
پس بوسه از چه معنی ارزان نمی دهی
مژگانت را به کشتن من رخصه داده ای
مژگانت را به کشتن من رخصه داده ای
مژگانت را به کشتن من رخصه داده ای
مژگانت را به کشتن من رخصه داده ای
مژگانت را به کشتن من رخصه داده ای
مژگانت را به کشتن من رخصه داده ای
لب را به زنده کردن فرمان نمی دهی
لب را به زنده کردن فرمان نمی دهی
لب را به زنده کردن فرمان نمی دهی
لب را به زنده کردن فرمان نمی دهی
لب را به زنده کردن فرمان نمی دهی
لب را به زنده کردن فرمان نمی دهی
خاقانی گدای به وصل تو کی رسد
خاقانی گدای به وصل تو کی رسد
خاقانی گدای به وصل تو کی رسد
خاقانی گدای به وصل تو کی رسد
خاقانی گدای به وصل تو کی رسد
خاقانی گدای به وصل تو کی رسد
کز کبریا سلام به سلطان نمی دهی
کز کبریا سلام به سلطان نمی دهی
کز کبریا سلام به سلطان نمی دهی
کز کبریا سلام به سلطان نمی دهی
کز کبریا سلام به سلطان نمی دهی
کز کبریا سلام به سلطان نمی دهی